ابزار منو ثابت

رمان ساحل آرامش

سرگرمی ونشاط

اینجا وبلاگ خودتونه خوش اومدین.

رمان ساحل آرامش

                                                                   ساحل آرامش

 

پاهايم از فشار کفشها زق زق مي کرد.همانطور که به روي صندلي نشسته بودم يک پايم را روي پاي ديگر انداخته و کفشم را درآوردم.با نفس کشيدن پايم خود هم نفس عميقي کشيدم.مامان دست به زانويش گرفت و بلند شد.خطاب به من گفت:
- پاشو مادر.بايد براي جمع و جور کردن اين همه ريخت و پاش از يک جايي شروع کنيم.
ناليدم و گفتم:
- واي مامان جان تورو خدا امشبه رو ولم کن.من لااقل تا فردا صبح بايد به اين پاها استراحت بدم.الان داشتم فکر مي کردم چطور تا اتاقم برسم.شما مي گوييد پاشم جمع و جور کنم!!


ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 ارديبهشت 1393برچسب:ساحل آرامش, ] [ 22:38 ] [ MoH3en ] [ ]